۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳۵

کجا ز دایره عشق، حسن بیرون است؟
سیاه خیمه لیلی ز آه مجنون است

مسیح سوزن خود گو به هرزه تیز مکن
که چشم آبله ما به خار هامون است

شکوه سنگدلان زور عشق می خواهد
به قصر بردن شیرین نه کار گلگون است

به دست موی شکافان کسی اسیر مباد
همیشه زلف ز سودای شانه مفتون است

به دست بد گهران داد بوسه گاه مرا
دلم ز غیرت تبخال او پر از خون است

ز خرمی مژه بر هم نمی توانم زد
شبی که پنجه اطفال اشک گلگون است

سبب مپرس تهیدستی مرا صائب
گناه سرو همین بس بود که موزون است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.