هوش مصنوعی:
این شعر به موضوعاتی مانند گذرایی عمر، رنجهای زندگی، وابستگیهای انسانی، عشق، رنج و امید میپردازد. شاعر از ناپایداری زندگی، وابستگی انسان به دیگران، و رنجهای عاطفی سخن میگوید و در عین حال به امید و روشنایی نیز اشاره دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج و مرگ نیاز به بلوغ فکری دارند.
غزل شمارهٔ ۱۷۴۵
به هیچ و پوچ مرا عمر چون شرر بسته است
ز خود برون شدن من به یک نظر بسته است
اثر ز جنت دربسته در جهان گر هست
ازان کس است که بر روی خلق در بسته است
شود ز روزن و در خانه ها غبارآلود
صفای سینه به پوشیدن نظر بسته است
مرا رفیق موافق به وجد می آرد
عزیمت سفر من به همسفر بسته است
کند جلای وطن دیده ور عزیزان را
که تا به بحر بود، دیده گهر بسته است
به خرج آتش سوزنده می رود چو شرار
چو غنچه در گره خویش هر که زر بسته است
جز این که هر نفس از پیچ و تاب می کاهد
چه طرف رشته ز نزدیکی گهر بسته است؟
مرا ز داغ، دل تیره می شود روشن
جلای سوخته من به این شرر بسته است
به آن سرد دل من چو غنچه باز شود
گشاد من به هواداری سحر بسته است
به خون خویش محال است سرخ رو نشود
ستمگری که ترا تیغ بر کمر بسته است
چنان که راحت چشم است در ندیدنها
حضور گوش به شنیدن خبر بسته است
چرا غم دگران می کند پریشانم
اگر نه رشته جانها به یکدگر بسته است؟
صدای طبل رحیل است شادیانه او
کسی که توشه به اندازه سفر بسته است
به خرج می رود آخر درین جهان صائب
چو سکه هر که دل خویش را به زر بسته است
ز خود برون شدن من به یک نظر بسته است
اثر ز جنت دربسته در جهان گر هست
ازان کس است که بر روی خلق در بسته است
شود ز روزن و در خانه ها غبارآلود
صفای سینه به پوشیدن نظر بسته است
مرا رفیق موافق به وجد می آرد
عزیمت سفر من به همسفر بسته است
کند جلای وطن دیده ور عزیزان را
که تا به بحر بود، دیده گهر بسته است
به خرج آتش سوزنده می رود چو شرار
چو غنچه در گره خویش هر که زر بسته است
جز این که هر نفس از پیچ و تاب می کاهد
چه طرف رشته ز نزدیکی گهر بسته است؟
مرا ز داغ، دل تیره می شود روشن
جلای سوخته من به این شرر بسته است
به آن سرد دل من چو غنچه باز شود
گشاد من به هواداری سحر بسته است
به خون خویش محال است سرخ رو نشود
ستمگری که ترا تیغ بر کمر بسته است
چنان که راحت چشم است در ندیدنها
حضور گوش به شنیدن خبر بسته است
چرا غم دگران می کند پریشانم
اگر نه رشته جانها به یکدگر بسته است؟
صدای طبل رحیل است شادیانه او
کسی که توشه به اندازه سفر بسته است
به خرج می رود آخر درین جهان صائب
چو سکه هر که دل خویش را به زر بسته است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.