۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

کدام زهره جبین بی نقاب گردیده است؟
که آتش از عرق شرم، آب گردیده است

نفس ز سینه مجروح ما دریغ مدار
ترا که خون به جگر مشک ناب گردیده است

اگر ز دل نکشم آه، نیست بیدردی
که رشته ام گره از پیچ و تاب گردیده است

ز قرب، دیده من از وصال محروم است
محیط، پرده چشم حباب گردیده است

اگر ز اهل دلی، باش در سفر دایم
که نقطه از حرکت صد کتاب گردیده است

زبان شکر بود سبزه دل جویش
دلی که از نگه گرم، آب گردیده است

ز سیر خانه آیینه چون به بزم آید
گمان برند که در آفتاب گردیده است

نفس ز سینه من زنگ بسته می آید
ز بس که در دل من شکوه آب گردیده است

نه هاله است به دور قمر، که خوبی ماه
به دور حسن تو پا در رکاب گردیده است

به ساقیی است سر و کار من که از رویش
بط شراب، مکرر کباب گردیده است

ز تخم سوخته ما نظر دریغ مدار
ترا که آینه در دست، آب گردیده است

به پای خم چه ضرورست دردسر بردن؟
مرا که آب ز تلخی شراب گردیده است

ز ترکتاز حوادث مسلمی مطلب
ز سیل، کعبه مکرر خراب گردیده است

کسی ز سوز دل ماست با خبر صائب
کز آفتاب قیامت کباب گردیده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.