۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

ز زلف او دل عشاق را محابا نیست
کبوتران حرم را ز دام پروا نیست

مکن سپند مرا دور از حریم وصال
که بیقراری من خالی از تماشا نیست

اگر ز اهل دلی ذره را حقیر مدان
که هیچ نقطه سهوی کم از سویدا نیست

ز خود جداشدگان پرس درد تنهایی
که هر که دور ز مردم فتاده تنها نیست

لب سؤال صدف بی حجاب می گوید
که هیچ آب مروت به چشم دریا نیست

نمی توان به زبان حرف وا کشید از من
که روی حرف مرا جز به چشم گویا نیست

معاشران سبکروح بوی پیرهنند
به دوش چرخ گران هیکل مسیحا نیست

سپر فکند فلک پیش آه من صائب
علاج خصم زبردست جز مدارا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.