۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۳۰

خوش آن که چون گل ازین گلستان دمید و گذشت
چو صبح یک دو نفس سرسری کشید و گذشت

نریخت رنگ اقامت درین خراب آباد
سری چو ماه به هر روزنی کشید و گذشت

به قدر آنچه سرانجام توشه باید کرد
درین رباط پر از وحشت آرمید و گذشت

پناه برد به دارالامان خاموشی
ز زخم تیغ زبان خون خود خرید و گذشت

فریب نعمت الوان نوبهار نخورد
چو لاله کاسه پر خون به سر کشید و گذشت

دلم ز منت آب حیات گشت سیاه
خوش آن که تشنه به آب بقا رسید و گذشت

هزار غنچه دل واکند سبکروحی
که چون نسیم بر این گلستان وزید و گذشت

گذر ز چرخ مقوس به قد همچو خدنگ
که هر که ماند به زیر فلک خمید و گذشت

خوشا کسی که ازین باغ پر ثمر صائب
به جای میوه سر انگشت خود گزید و گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.