۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۴۶

ز روی گرم تو خورشید حشر نور گرفت
قیامت از لب چون پسته تو شور گرفت

نقاب شرم چو از روی آتشین برداشت
کلیم دست به رخسار شمع طور گرفت

دو صبح دست در آغوش یکدگر کردند
گلوی شیشه چو با ساعد بلور گرفت

چنان شکستگی دل ز پا فکند مرا
که نقش، پهلویم از نقش پای مور گرفت

ز آشیانه خفاش، دل سیه تر بود
رخ تو خانه چشم مرا به نور گرفت

دلی که داشتم از جان خود عزیزترش
کمان ابروی او از کفم به زور گرفت

نمی شوند ز نان سیر، دست چرخ مگر
خمیر مایه خلق از گل تنور گرفت!

ز چاه کلک من آید گهر برون صائب
چنان که طوفان جوش از دل تنور گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.