۲۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۴۹

دلم ز گریه مستانه هم صفا نگرفت
فغان که آب شد آیینه و جلا نگرفت

نیامد از ته حرف شکوه ام به زبان
شرر ز آتش آسوده ام هوا نگرفت

کجا به مردم بیگانه انس می گیرد؟
رمیده ای که سلامی ز آشنا نگرفت

ز چشم، کاسه دریوزه سیر چشمی من
به رنگ بی بصران پیش توتیا نگرفت

ز مد عمر، نصیبش سیاهکاری بود
کسی که سرخط مشق جنون ز ما نگرفت

شود به باد کجا حکم او روان چون آب؟
سبکروی که هوا را به زیر پا نگرفت

بس است سایه تیر تو استخوان مرا
مرا به زیر پر و بال اگر هما نگرفت

کجا رسدبه گریبان مدعا صائب؟
که دست کوته ما دامن دعا نگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.