۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۷۹

آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست
آن طوطیم که آینه دارم دل خودست

دستم نمی رسد به گریبان ساحلی
زین بحر بیکنار کنارم دل خودست

هر مشکلی که بود گشودم به زور فکر
مانده است عقده ای که به کارم دل خودست

چون ماه چارده به سر خوان آفتاب
پیوسته رزق جان فگارم دل خودست

از دیگران چراغ نخواهد مزار من
کز سوز سینه شمع مزارم دل خودست

از شرم نیست بال و پر جستجو مر
چون باز چشم بسته شکارم دل خودست

فارغ ز نور عاریه چون چشم روزنم
خورشید و ماه لیل و نهارم دل خودست

صائب به سرمه دگران نیست چشم من
روشنگر دو دیده تارم دل خودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.