هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به بیان مفاهیم عرفانی و فلسفی میپردازد. در این شعر، از مفاهیمی مانند سودا، عقل جزوی، اژدها، عصا، موسی، و شمس تبریزی استفاده شده است تا به مخاطب درک بهتری از مسائل عمیق فلسفی و عرفانی ارائه دهد. شعر به دنبال این است که نشان دهد چگونه عقل جزوی در برابر حقایق بزرگ عالم ناتوان است و چگونه تنها با کمک عقل کلی و عرفان میتوان به درک حقیقت دست یافت.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۷۸۴
در جهانْ گَر بازجویی، نیست بیسودا سَری
لیک این سودا غریب آمد به عالَم، نادری
جُمله سوداها بَرین فَنْ عاقِبَت حَسرت خورند
زان که صد پَر دارد این و نیست آنها را پَری
پیشِ باغَش باغِ عالَمْ نَقْشِ گرمابهست و بَسْ
نی دَرو میوهیْ بَقایی، نی دَرو شاخِ تَری
آن زِ سِحْریتَر نِمایَد، چون بگیری شاخِ او
میبَرَد شاخش تو را با خواجه قارون، تا ثَری
صورتِ او چون عَصا و باطنِ او اژدَها
چون نهیی موسی، مَرو بر اژدَهایِ قاهری
کَفِّ موسی کو که تا گَردد عَصا آن اژدَها؟
گَردنِ آن اژدَها را گیرد او چون لَمتُری
گَر کَشیده میشوی آن سو، زِ جَذبِ اژدَهاست
زان که او بَسْ گُرْسَنهست و تو مَر او را چون خوری
جَذبِ او چون آتشی آمد، دَراَفکَن خود در آب
دَفْعِ هر ضِدّی به ضِدّی، دَفْعِ ناری کوثری
چون تو در بَلْخی، رَوان شو سویِ بغداد، ای پدر
تا به هر دَم دورتَر باشی، زِ مَرو و از هَری
تو مَری باشیّ و چاکر، اَنْدَرین حَضرت بِهْ است
ای اَفَندی هین مگو این را مُری و آن را مُری
وَرْ فَسُردی در تَکبُّر، آفتابی را بِجو
در گُدازِ هر فَسُرده شَمس باشد ماهری
آفتابِ حَشْر را مانَد، گُدازد هر جَماد
از زمین و آسْمان و کوه و سنگ و گوهری
تا بِدانَد اهلِ مَحْشَر کین همه یَخ بوده است
عقلِ جُزوی لَنْگ مانده بر سَرِ یَخ چون خَری
ای خَرِ لَرزان شُده بر رویِ یخ در زیرِ بار
پوز بَردارد به بالا خَر که یا رَب آخُری
شَمسِ تبریزی چو عقلِ جُزو را یاری دَهَد
بال و پر یابَد خَرِاو، بَرپَرَد چون جعفری
لیک این سودا غریب آمد به عالَم، نادری
جُمله سوداها بَرین فَنْ عاقِبَت حَسرت خورند
زان که صد پَر دارد این و نیست آنها را پَری
پیشِ باغَش باغِ عالَمْ نَقْشِ گرمابهست و بَسْ
نی دَرو میوهیْ بَقایی، نی دَرو شاخِ تَری
آن زِ سِحْریتَر نِمایَد، چون بگیری شاخِ او
میبَرَد شاخش تو را با خواجه قارون، تا ثَری
صورتِ او چون عَصا و باطنِ او اژدَها
چون نهیی موسی، مَرو بر اژدَهایِ قاهری
کَفِّ موسی کو که تا گَردد عَصا آن اژدَها؟
گَردنِ آن اژدَها را گیرد او چون لَمتُری
گَر کَشیده میشوی آن سو، زِ جَذبِ اژدَهاست
زان که او بَسْ گُرْسَنهست و تو مَر او را چون خوری
جَذبِ او چون آتشی آمد، دَراَفکَن خود در آب
دَفْعِ هر ضِدّی به ضِدّی، دَفْعِ ناری کوثری
چون تو در بَلْخی، رَوان شو سویِ بغداد، ای پدر
تا به هر دَم دورتَر باشی، زِ مَرو و از هَری
تو مَری باشیّ و چاکر، اَنْدَرین حَضرت بِهْ است
ای اَفَندی هین مگو این را مُری و آن را مُری
وَرْ فَسُردی در تَکبُّر، آفتابی را بِجو
در گُدازِ هر فَسُرده شَمس باشد ماهری
آفتابِ حَشْر را مانَد، گُدازد هر جَماد
از زمین و آسْمان و کوه و سنگ و گوهری
تا بِدانَد اهلِ مَحْشَر کین همه یَخ بوده است
عقلِ جُزوی لَنْگ مانده بر سَرِ یَخ چون خَری
ای خَرِ لَرزان شُده بر رویِ یخ در زیرِ بار
پوز بَردارد به بالا خَر که یا رَب آخُری
شَمسِ تبریزی چو عقلِ جُزو را یاری دَهَد
بال و پر یابَد خَرِاو، بَرپَرَد چون جعفری
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.