۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۹

جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست
لعل تجلی از کمر طورم آرزوست

بر من جهان ز دیده مورست تنگتر
یک چند تنگنا دل مورم آرزوست

با طاقتی که پنجه ازو برده است موم
رفتن به سیر انجمن طورم آرزوست

ساغر حریف عقل گرانجان نمی شود
رطلی گرانتر از سر مخمورم آرزوست

مردم ز اشتیاق شکر خواب نیستی
بالین دار، چون سر منصورم آرزوست

شیرینی حیات دلم را گزیده است
عریان شدن به خانه زنبورم آرزوست

نازک شدم چنان که گمان می برند خلق
در بر کشیدن کمر مورم آرزوست

صائب درین زمان که رسیده است مشق فکر
هم نغمگی به شاعر مشهورم آرزوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.