۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۵۶

پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است
پای جهان نورد خیالم نبسته است

گر بشنوی زمن دو سه حرفی چه می شود؟
راه سخن به مور، سلیمان نبسته است

در تنگنای خاک کند سیر لامکان
آزاده ای که دام علایق گسسته است

خون می چکد به هر لبی انگشت می زنی
از زیر تیغ چرخ، مسلم که جسته است؟

با سوزن مسیح نمی آرم برون
خاری که در ره تو به پایم شکسته است

زلف تو در گرفتن دلهاست بیقرار
هر چند از گرانی دلها شکسته است

از قیل و قال تیره شود وقت اهل حال
از عکس طوطی آینه ام زنگ بسته است

صائب ز سیل حادثه از جا نمی رود
چون کوه هر که پای به دامن شکسته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.