۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۶۰

یک دل هزار زخم نمایان نداشته است
یک گل زمین هزار خیابان نداشته است

کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب
ابر سفید این همه باران نداشته است

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد
یک برگ گل هزار نگهبان نداشته است

بر عندلیب زمزمه عشق تهمت است
عاشق دماغ سیر گلستان نداشته است

خود را چنان که هست تماشا نکرده است
هر دلبری که عاشق حیران نداشته است

خوان سپهر و سفره خاک و بساط دهر
پیش از ظهور عشق نمکدان نداشته است

خواهی شوی عزیز، ز چاه وطن برآی
یوسف بهای آن به کنعان نداشته است

صد جان بهای بوسه طلب می کنی ز خلق
دیگر مگر کسی لب خندان نداشته است؟

صائب اگر چه قلزم عشق آرمیده نیست
در هیچ عهد این همه طوفان نداشته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.