۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۶۷

چشم قدح به جلوه مینای باده است
این شوخ چشم، قمری سرو پیاده است

داغ است لاله را به جگر، یا ز بیخودی
مجنون سری به دامن لیلی نهاده است

از زهر چشم، آب دهد تیغ سرو را
از جلوه تو هر که دل از دست داده است

در پای گل به خواب شدن نیست از ادب
در گلشنی که سرو به یک پا ستاده است

در دست ساقیان نبود سیر و دور ما
باد مراد کشتی ما زور باده است

رسوا شود ز ابر بهاران زمین شور
زاهد ز نقص خویش گریزان ز باده است

در خط عنبرین نرسد هیچ فتنه ای
زان فتنه ها که از شب زلف تو زاده است

داند صدف چه می کشد از روی تلخ بحر
هر کس ز احتیاج دهن را گشاده است

صائب غمین نمی شود از مرگ رفتگان
هر کس به خود قرار اقامت نداده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.