۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۷۴

شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است
از موم، مهر بر دهن انگبین زده است

خواهد به خون شکست خمار شبانه را
مستی که شیشه دل ما بر زمین زده است

دیگر چه گفته اند که آن یار دلنواز
از زلف باز کرده گره، بر جبین زده است؟

غافل ز نقشبند کند اهل هوش را
نقشی که بر رخ تو خط عنبرین زده است

جان می دهد چو شمع برای نیم صبح
هر کس تمام شب نفس آتشین زده است

کاری است کار عشق که از شوق دیدنش
شیرین مکرر آینه را بر زمین زده است

روشن کند به چهره دو صد شمع کشته را
شوخی که بر چراغ دلم آستین زده است

نقش امید ساده دلان بیشتر شده است
هر چند غوطه در سیهی آن نگین زده است

صائب نمانده است دل ساده در جهان
از بس که خامه ام رقم دلنشین زده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.