۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۳۴

می سنگ اگر زند به ایاغم شگفت نیست
گر بوی گل خورد به دماغم شگفت نیست

سودای زلف ریشه به مغزم دوانده است
خون مشک اگر شود به دماغم شگفت نیست

پروانه داغ گرمی هنگامه من است
دامن اگر زند به چراغم شگفت نیست

از کاوکاو ناخن الماس اگر جهد
برق از سیاه خانه داغم شگفت نیست

با عندلیب هم سبق ناله بوده ام
دلتنگ اگر ز صحبت زاغم شگفت نیست

صائب ز سوز سینه آتش فشان اگر
آتش چکد ز پنبه داغم شگفت نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.