۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴۶

بی عشق، آه در جگر روزگار نیست
بی درد، تاب در کمر روزگار نیست

حیرانیان روی عرقناک یار را
پروای بحر پر خطر روزگار نیست

عقل زبون، رعیت این بی مروت است
در ملک بیخودی خبر روزگار نیست

بی چشم زخم، روی به خون شسته من است
رویی که زخمی نظر روزگار نیست

در زیر پوست نیست جهان وجود را
خونی که رزق نیشتر روزگار نیست

خط مسلمی ز علایق گرفته ام
ما را دماغ دردسر روزگار نیست

از چشم مور حرص، شکر خواب برده است
شیرینیی که در شکر روزگار نیست

تا نبض آرمیدگی دل نجسته است
اندیشه ای ز شور و شر روزگار نیست

آب مروتی که جگر سینه چاک اوست
زحمت مکش که در گهر روزگار نیست

آزادگان به ملک جهان دل نبسته اند
این بیضه زیر بال و پر روزگار نیست

آن را که عشق لنگر حیرت به دست داد
پروای بحر پر خطر روزگار نیست

صائب به خاک راه مریز آبروی خویش
چون آب رحم در جگر روزگار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.