۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۲۵

این هستی باطل چو شرر محض نمودست
یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست

کیفیت طاعت مطلب از سر هشیار
مینای تهی بیخبر از ذوق سجودست

خامی است امید ثمر از نخل تمنا
بگذار که این هیزم تر مایه دودست

زخمی که نه ناسور بود رخنه مرگ است
داغی که ندارد نمکی چشم حسودست

از بید جز افتادگی و عجز مجویید
مجنون خدا را همه دم کار سجودست

افسردگی عشق ز افسردگی ماست
هنگامه مجمر خنک از خامی عودست

مردان خدا فارغ از اندیشه چرخند
رخسار زنان لایق این خال کبودست

صائب ثمر عشق من از آینه رویان
چون طوطی از آیینه همین گفت و شنودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.