۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۴۹

چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست
دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست

بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم
ما را طرف حرف همین چشم سخنگوست

بس خون که کند در دل مرغان چمن زاد
این حسن خداداد که با آن گل خودروست

در پرده بینایی من نقش دویی نیست
هر داغ پلنگم به نظر دیده آهوست

تا غنچه نگردیم دل ما نگشاید
در خلوت ما رطل گران کاسه زانوست

در روز به مجلس مطلب دختر رز را
صحبت به شب انداز، که صحبت گل شب بوست

صائب چه خیال است که از سینه کند یاد؟
هر دل که گرفتار در آن حلقه گیسوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.