۲۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۵۹

از شش جهتم همچو شرر سنگ گرفته است
این بار جنون سخت به من تنگ گرفته است

در پنجه شیرست رگ و ریشه جانم
تا شانه سر زلف تو در چنگ گرفته است

زان چهره گلرنگ خط سبز دمیده است؟
یا آینه بینش من زنگ گرفته است

ایام حیاتم شب قدرست سراسر
تا دل ز من آن طره شبرنگ گرفته است

خون می خلدم در جگر از رشک چو نشتر
تیغ تو ز خون که دگر رنگ گرفته است؟

چون گوشه نگیرم ز عزیزان، که مکرر
از آب گهر آینه ام زنگ گرفته است

تاب سخن سخت ز معشوق ندارد
صائب که مکرر ز هوا سنگ گرفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.