۱۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶۱

در روی زمین یک سر پر شور نمانده است
ته جرعه ای از کاسه منصور نمانده است

زنگار گرفته است دل اهل جهان را
در آینه هیچ نظر نور نمانده است

زان مصر حلاوت که شکر بود غبارش
امروز به جز نقش پی مور نمانده است

پیمانه ارباب تنعم شده لبریز
آوازه ای از کاسه فغفور نمانده است

از تلخی دشنام برون رفته حلاوت
نزدیکی دل با نگه دور نمانده است

زان شهد که سرمایه شیرینی جان بود
صائب به جز از نشتر زنبور نمانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.