۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶۲

از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است
یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است

نازک شده سر رشته پیوند تن و جان
مرغی به لب بام قفس بیش نمانده است

چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه
از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است

در ناله دلها ز اجابت اثری نیست
نالیدن پوچی ز جرس بیش نمانده است

نه کوهکنی هست درین عرصه نه پرویز
آوازه ای از عشق و هوس بیش نمانده است

زان حسن گلوسوز که صد تنگ شکر بود
از غارت خط، بال مگس بیش نمانده است

وقت است چو خورشید درآیی به کنارم
کز عمر مرا یک دو نفس بیش نمانده است

بر روی زمین صائب و بر چرخ مسیحا
در انفس و آفاق دو کس بیش نمانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.