۲۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۸۸

منظور من آن موی میان است و میان نیست
رزق من ازان تنگ دهان است و دهان نیست

فریاد که آن دلبر شیرین سخن از شرم
چون غنچه سراپای زبان است و زبان نیست

از بوالعجبیهاست که شیرینی عالم
مستور در آن تنگ دهان است و دهان نیست

این با که توان گفت که سررشته جانها
وابسته به آن موی میان است و میان نیست؟

فریاد که از بی دهنی درد دل ما
وقوف به تقریر زبان است و زبان نیست

نوری که بود روشن ازو دیده عالم
چون مهر جهانتاب عیان است و عیان نیست

آن جام جهانی که جهان در طلب اوست
از دیده ادراک نهان است و نهان نیست

هر چند که با هم نشود سیر و سکون جمع
در صلب گهر، آب روان است و روان نیست

از بی بصری در نظر تنگ خسیسان
یوسف به زر قلب گران است و گران نیست

آن پیر سیه دل که مقید به خضاب است
در چشم خود از جهل جوان است و جوان نیست

این طرفه که صائب دل صد پاره ما را
شیرازه ازان موی میان است و میان نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.