۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹۰

در موج پریشانی من فاصله ای نیست
امروز به جمعیت ما سلسله ای نیست

فریاد که اسباب گرفتاری ما را
چون حلقه زنجیر ز هم فاصله ای نیست

بی دیده بینا چه گل از خار توان چید؟
رحم است به پایی که در او آبله ای نیست

موقوف به وقت است سماع دل عارف
هر روز در اجزای زمین زلزله ای نیست

از ظرف حریفان نتوان سر به در آورد
در بزم شرابی که تنک حوصله ای نیست

بوی گل و باد سحری بر سر راهند
گر می روی از خود، به ازین قافله ای نیست

صائب ز سر زلف سخن دست ندارد
هر چند به جز گوشه ابرو صله ای نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.