۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱۰

در دل هر که ذوق شبگیرست
خنده صبح، خنده شیرست

غم به بیگانگان نیاویزد
سگ این بوم، آشناگیرست

دل ز بیداد روشنی گیرد
شمع این خانه، برق شمشیرست

طفل ما خون خود چرا نخورد؟
دایه روزگار کم شیرست

خط او پیش خود گرفتارست
سبزه از موج خود به زنجیرست

بر جوانی چه اعتماد، که صبح
تا نفس راست می کند پیرست

زور بازوی پنجه تدبیر
خس و خاشاک سیل تقدیرست

نیست دیوانه گر سپهر، چرا
دایم از کهکشان به زنجیرست؟

بر دم تیغ می زند خود را
صائب از بس ز جان خود سیرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.