۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱۱

می گلرنگ خونی رازست
لب ساغر خموش غمازست

دهن شیشه مغرب عقل است
لب پیمانه مشرق رازست

یک الف وار نیست گوشه امن
صفحه خاک، سینه بازست

عقل با عشق مشتبه نشود
ذره از آفتاب ممتازست

بلبل بوستان شوق ترا
شکن دام، بال پروازست

طور آخر گل از تجلی چید
کار افتادگان خداسازست

دل صائب ز شوق آب شده است
تشنه خاک پاک شیرازست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.