۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶۱

غباری بجا از زمین مانده است
بخاری ز چرخ برین مانده است

ز گل خار مانده است و از می خمار
چه ها از که ها بر زمین مانده است

پریده است عقل از سر مردمان
نگین خانه ها بی نگین مانده است

به این تنگدستان ز ارباب حال
لباس فراخ آستین مانده است

همین ریش و دستار و عرض شکم
بجا از بزرگان دین مانده است

ز ازرق لباسان خورشید روی
همین یک سپهر برین مانده است

منم صائب امروز بر لوح خاک
اگر یک سخن آفرین مانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.