۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶۲

زمین نقش پایی است بر آستانت
فلک شیشه باری است از کاروانت

دم عیسوی از بهارت نسیمی
کف موسوی برگی از بوستانت

سماعیل، رد کرده قربانی تو
کمین بنده ای یوسف از کاروانت

فلک کله آه سودایی تو
زمین گرد پاپوش سرگشتگانت

دم صبح زخم نمایان تیغت
دل شب نمودار زاغ کمانت

خزان باددستی ز گلزار جودت
بهار آشنارویی از بوستانت

چو آیینه دان تو خورشید باشد
چه باشد عذار ثریا فشانت

ندانم چگونه است آیینه تو
که شد خیره چشم ز آیینه دانت

نشان تو ای بی نشان از که جویم؟
که در بی نشانی است پنهان نشانت

ترا می رسد دعوی کبریایی
که بوسد ز دور آسمان آستانت

ز توحید صائب چه دم می زنی تو؟
مبادا شود آب، تیغ زبانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.