۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶۶

نیست روی عرق آلود به گوهر محتاج
نبود حسن خداداد به زیور محتاج

پرده پوشی چه ضرورست نکونامان را؟
نیست پیراهن یوسف به رفوگر احتیاج

خوان خورشیدی به سرپوش چه حاجت دارد؟
سرآزاده ما نیست به افسر محتاج

رهبری نیست به از صدق طلب رهرو را
نیست از راست روی خامه به مسطر محتاج

نیست از چاشنی خاک قناعت خبرش
مور تا هست به شیرینی شکر محتاج

سلطنت چاره لبی تشنگی حرص نکرد
که به یک جرعه آب است سکندر محتاج

هر فقیری که شود از در دل رو گردان
می شود زود به دریوزه صد در محتاج

نیست با مهد زمین مردم کامل را کار
طفل تا شیر خورد، هست به مادر محتاج

نبود حاجت افسانه گرانخوابان را
نیست این کشتی پر بار به لنگر محتاج

کند از رحم سبکدوش، گرانباران را
ورنه درویش نباشد به توانگر محتاج

نیست در خاطر آزاده تردد را راه
سرو چون آب نباشد به سراسر محتاج

صائب از قحط سخندان چه به من می گذرد
به سخن کش نشود هیچ سخنور محتاج!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.