۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۸۷

خاک از خواب عدم جست ز بیداری صبح
چرخ یک تنگ شکر شد ز شکرباری صبح

دل ازان زلف و بناگوش چه گلها که نچید
بی اثر نیست فغان های شب و زاری صبح

نیست امید سحر عاشق دلسوخته را
شب این طایفه باشد خط بیزاری صبح

پیشتر زن که شود آتش خورشید بلند
بر فروز آتش آهی به طلبکاری صبح

صورت حشر که در پرده غیب است نهان
می توان دید در آیینه بیداری صبح

همچو خورشید دل زنده اگر می خواهی
صائب از دست مده دامن بیداری صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.