۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۲۶

آب شد دل تا به آن شیرین شمایل راه برد
خواب در ره کی کند هر کس به منزل راه برد؟

دیدن منزل قرار از راه پیما می برد
جسم زندان گشت بر جان تا به قاتل راه برد

با هزاران چشم، سرگردان بود چرخ و مرا
با دو چشم بسته می باید به منزل راه برد

دارد آتش زیرپای خویش در مهد زمین
تا سپند بیقرار من به محفل راه برد

چون جرس شد سینه صدچاک من زندان او
ناله بیطاقت من تا به محمل راه برد

بیخودی آسوده کرد از بازگشت تن مرا
در محیط بیکران نتوان به ساحل راه برد

نیستم نومید با غفلت زحسن عاقبت
تا ره خوابیده را دیدم به منزل راه برد

در جهان آب و گل هر کس به دل برد التجا
در محیط پر خطر صائب به ساحل راه برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.