۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۴۶

چرخ زنگاری مرا غمناک نتوانست کرد
این دخان چشم مرا نمناک نتوانست کرد

از گهر گرد یتیمی شست آب چشم من
گرد کلفت از دل من پاک نتوانست کرد

خاک پیش تشنگان هرگز نگیرد جای آب
چاره مخمور می، تریاک نتوانست کرد

بر لب گفتار هر کس مهر خاموشی نزد
جنت دربسته را ادراک نتوانست کرد

گرچه چندین دست بیرون کرد از یک آستین
عقده ای باز از دل خود تاک نتوانست کرد

غنچه دلگیر ما از تنگی این گلستان
بر مراد دل گریبان چاک نتوانست کرد

وای بر آن کس که در شبها پی تسخیر فیض
دیده بیدار خود، فتراک نتوانست کرد

می تراود بوی درد از خرقه خونین دلان
نافه بوی خویش را امساک نتوانست کرد

از زمین خاکساری پوچ بیرون آمدیم
تخم ما نشو و نما در خاک نتوانست کرد

ماه عید از سینه ام گرد کدورت را نبرد
زنگ ازین آیینه صیقل پاک نتوانست کرد

با تهی چشمی چه سازد نعمت روی زمین؟
سیر چشم دام صائب خاک نتوانست کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.