۲۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۵۱

آنچه روی سخت من با سیلی استاد کرد
کی تواند بیستون با پنجه فرهاد کرد؟

بنده مقبل به آزادی سزاوارست، لیک
بنده شایسته را چون می توان آزاد کرد؟

ناخن دخل حسودان با سخن هرگز نکرد
آنچه در زلف تو با دل شانه شمشاد کرد

درد بر من ناگوار از پرسش احباب شد
تلخ بر من عید را رسم مبارکباد کرد

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد

شست دستش را به آب زندگی معمار صنع
خضر دیوار یتیمی را اگر آباد کرد

گرچه در آب و گل من عشق آبادی نهشت
می توان زین مشت گل بتخانه ها آباد کرد

این غزل را پیش ازین هر چند انشا کرده بود
صائب از روح فغانی دیگر استمداد کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.