۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۷۳

شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد
از سر خم خشت را آواره جوش باده کرد

کم نشد چون غنچه گل برگ عیش از خانه اش
هر که از گلشن قناعت با دل نگشاده کرد

خاکساری سایه را باشد حصار عافیت
چرخ نتواند ستم بر مردم افتاده کرد

بر لبش از مهر تابان مهر خاموشی زدند
صبح از نقش کواکب تا ورق را ساده کرد

دامن افتادگی از کف مده کاین کیمیا
از برای سربلندان خاک را سجاده کرد

پشت بر دیوار دادم تا نظر کردم که بحر
از صدف گهواره در یتیم آماده کرد

می شود صائب به اندک جنبشی پا در رکاب
هر که چون نخل خزان برگ سفر آماده کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.