هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و ستایش معشوقی آسمانی و فراتر از دنیای مادی سخن میگوید. او معشوق را به عنوان موجودی الهی و جاودانه توصیف میکند که شراب و زیباییهای او فراتر از هر چیزی در این جهان است. شاعر از عشق و مستی معنوی صحبت میکند و از معشوق میخواهد که او را از غم و اندوه نجات دهد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد.
غزل شمارهٔ ۲۸۳۵
زِ گِزافْ ریز باده، که تو شاهِ ساقیانی
تو نهیی زِ جِنْسِ خَلْقان، تو زِ خَلْقِ آسْمانی
دو هزار خُنْبِ باده نَرَسَد به جُرعهٔ تو
زِ کجا شرابِ خاکی، زِ کجا شرابِ جانی
میْ و نُقلِ این جهانی، چو جهانْ وَفا ندارد
میْ و ساغَرِ خدایی، چو خداست جاودانی
دل و جان و صد دل و جان، به فِدایِ آن مَلاحَت
جُزِ صورتی که داری، تو به خاکیان چه مانی؟
بِزَن آتشی که داری به جهانِ بیقَراری
بِشِکاف زآتشِ خود، دلِ قُبّهٔ دُخانی
پَر و بال بَخش جان را، که بَسی شِکَسته پَر شُد
پَر و بالِ جان شِکَستی، پِیِ حِکْمَتی که دانی
سُخنَم به هوشیاری نَمَکی ندارد ای جان
قَدَحی دو موهِبَت کُن، چو زِ من سُخَن سِتانی
که هر آنچه مَست گوید، همه باده گفته باشد
نکُند به کَشتیِ جان، جُزِباده بادبانی
مَدَدی که نیمْ مَستَم، بِدِه آن قَدَح به دستم
که به دولتِ تو رَستَم زِمَلولی و گِرانی
هَله ای بَلایِ توبه، بِدَران قَبایِ توبه
بَرِتو چه جایِ توبه؟ که قَضایِ ناگهانی
تو خَرابِ هر دُکانی، تو بَلایِ خان و مانی
زِهِ کوهِ قاف گیری، چو شُتر هَمیکَشانی
عَجَب آن دِگَر بگویم، که به گُفت مینَیایَد
تو بگو که از تو خوش تَر، که شَهِ شِکَربَیانی
تو نهیی زِ جِنْسِ خَلْقان، تو زِ خَلْقِ آسْمانی
دو هزار خُنْبِ باده نَرَسَد به جُرعهٔ تو
زِ کجا شرابِ خاکی، زِ کجا شرابِ جانی
میْ و نُقلِ این جهانی، چو جهانْ وَفا ندارد
میْ و ساغَرِ خدایی، چو خداست جاودانی
دل و جان و صد دل و جان، به فِدایِ آن مَلاحَت
جُزِ صورتی که داری، تو به خاکیان چه مانی؟
بِزَن آتشی که داری به جهانِ بیقَراری
بِشِکاف زآتشِ خود، دلِ قُبّهٔ دُخانی
پَر و بال بَخش جان را، که بَسی شِکَسته پَر شُد
پَر و بالِ جان شِکَستی، پِیِ حِکْمَتی که دانی
سُخنَم به هوشیاری نَمَکی ندارد ای جان
قَدَحی دو موهِبَت کُن، چو زِ من سُخَن سِتانی
که هر آنچه مَست گوید، همه باده گفته باشد
نکُند به کَشتیِ جان، جُزِباده بادبانی
مَدَدی که نیمْ مَستَم، بِدِه آن قَدَح به دستم
که به دولتِ تو رَستَم زِمَلولی و گِرانی
هَله ای بَلایِ توبه، بِدَران قَبایِ توبه
بَرِتو چه جایِ توبه؟ که قَضایِ ناگهانی
تو خَرابِ هر دُکانی، تو بَلایِ خان و مانی
زِهِ کوهِ قاف گیری، چو شُتر هَمیکَشانی
عَجَب آن دِگَر بگویم، که به گُفت مینَیایَد
تو بگو که از تو خوش تَر، که شَهِ شِکَربَیانی
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.