۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹۲

هر که دل زان پنجه مژگان برون می آورد
جوهر از شمشیر هم آسان برون می آورد

در ریاض حسن او هر کس به گل چیدن رود
همچو نرگس دیده حیران برون می آورد

پسته را از پوست امید ملاقات شکر
گرچه دل خون می کند، خندان برون می آورد

خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست
یوسف ما را که از زندان برون می آورد؟

در طلب هر کس که چون غواص پا از سر کند
از دل دریا گهر آسان برون می آورد

بر ضعیفان جور کمتر کن که جوش انتقام
از تنور پیرزن طوفان برون می آورد

شاخ و برگ آرزوها می شود موی سفید
حرص در صدسالگی دندان برون می آورد

می کند هر کس به ابنای زمان با زندگی
تخم سخت از پنجه طفلان برون می آورد

عاشقان را درد و داغ عشق باغ دلگشاست
عشق از آتش سنبل و ریحان برون می آورد

هر که صائب گوشه ای از مردم عالم گرفت
کشتی از دریای بی پایان برون می آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.