۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۳۴

درد من خاطر نشان یار بی پروا نشد
خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد

عاشقی، بر خواری و بی اعتباری صبر کن
عندلیب از خنده بیجای گل از جا نشده

وقت آن دیوانه خوش کز شهر چون می شد برون
غیر زنجیر جنون با او کسی همپا نشده

خنده گل چون تواند ساختن بی غم مرا؟
خاطرم از گریه تلخ صراحی وا نشد

صائب از چشم بد کوکب، که یارب کورباد
موسم گل رفت و چشم ساغر ما وانشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.