هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که به موضوعاتی مانند عشق، حیرت، جنون، رهایی از تعلقات دنیوی و سفر روحانی میپردازد. شاعر از زنجیرهای عشق، خاک دامنگیر، فیض جنون، و بیپایانی راه عشق سخن میگوید و تأکید میکند که عقلانیت در برابر عشق ناقص است و تنها با تسلیم شدن میتوان به حقیقت رسید.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در متن ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات به جنون و تسلیم در عشق نیاز به بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۲۴۶۰
هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند ماند
عقده ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماندماند
پا کشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
هر که را چون سرو اینجا پای در گل ماندماند
ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد
در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماندماند
سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام
یک قدم هر کس که از همراهی دل ماندماند
چشم قربانی نگرداند ورق تا روز حشر
دیده هر کس که در دنبال قاتل ماندماند
می برد عشق از زمین بر آسمان ارواح را
زین دلیل آسمانی هر که غافل ماندماند
تشنه آغوش دریا را تن آسانی بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماندماند
نیست ممکن نقش پا را از زمین برخاستن
هر گرانجانی که در دنبال محمل ماندماند
می شود هر دم عجبتر نقش روزافزون حسن
هر که را از حیرت اینجا دست بر دل ماندماند
فرصتی تا هست بیرون آی از زندان جسم
در بهاران تخم بیدردی که در گل ماندماند
بی سرانجامی است خضر راه بی پایان عشق
هر که در فکر سر و سامان منزل ماندماند
هر دلی کز بیم آشتهای بی زنهار عشق
چون سپند خام در بیرون محفل ماندماند
راه پیمایی نگردد جمع با آسودگی
هر که را دامن ته دیوار منزل ماندماند
برنمی گردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماندماند
عقده ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماندماند
پا کشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
هر که را چون سرو اینجا پای در گل ماندماند
ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد
در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماندماند
سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام
یک قدم هر کس که از همراهی دل ماندماند
چشم قربانی نگرداند ورق تا روز حشر
دیده هر کس که در دنبال قاتل ماندماند
می برد عشق از زمین بر آسمان ارواح را
زین دلیل آسمانی هر که غافل ماندماند
تشنه آغوش دریا را تن آسانی بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماندماند
نیست ممکن نقش پا را از زمین برخاستن
هر گرانجانی که در دنبال محمل ماندماند
می شود هر دم عجبتر نقش روزافزون حسن
هر که را از حیرت اینجا دست بر دل ماندماند
فرصتی تا هست بیرون آی از زندان جسم
در بهاران تخم بیدردی که در گل ماندماند
بی سرانجامی است خضر راه بی پایان عشق
هر که در فکر سر و سامان منزل ماندماند
هر دلی کز بیم آشتهای بی زنهار عشق
چون سپند خام در بیرون محفل ماندماند
راه پیمایی نگردد جمع با آسودگی
هر که را دامن ته دیوار منزل ماندماند
برنمی گردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماندماند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.