۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۶۷

از دیار مردمی دیار در عالم نماند
آشنارویی به جز دیوار در عالم نماند

تیشه فولاد انگشت ندامت می گزد
حیف یک فرهاد شیرین کار در عالم نماند

هر کجا خاری است در پیراهن من می خلد
گرچه از چشم تر من خار در عالم نماند

از بنای استوار شرع با آن محکمی
غیر برفین گنبد دستار در عالم نماند

گوشه چشمی نماند از مردمی در روزگار
سرمه واری نرمی گفتار در عالم نماند

طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد
کز چه رو آن آتشین گفتار در عالم نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.