۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۴۵

بُتِ من به طَعْنه گوید چه میانِ رَهْ فُتادی؟
صَنَما چرا نَیُفتم، زِچُنان میی که دادی؟

صَنَما چُنان فُتادم، که به حَشْر هم نَخیزم
چو چُنان قَدَح گرفتی، سَرِ مَشک را گُشادی

شُده‌اَم خَراب لیکِن، قَدَری وقوف دارم
که سَرَم تو بَرگرفتی، به کِنارِ خود نهادی

صَنَما زِچَشمِ مَستَت، که شرابدارِ عشق است
بِدَهی می و قَدَح نی، چه عَظیمْ اوستادی

کَرَمِ تو است این هم، که شراب بُرد عقَلَم
که اگر به عقل بودی بِشِکافَدی زِشادی

قَدَحی به من بِدادی، که هَمی‌زنم دو دَسْتَک
که به یک قَدَح بِرَستَم زِهزار بی‌مُرادی

به دو چَشمِ شوخِ مَستَت، که طَرَب بِزاد از وِیْ
که تو روحِ اوَّلینیّ و زِهیچ کَس نَزادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.