۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۰۱

نه همین بر قلب ایمان یا دل ما می زند
دزد خال او شبی خود را به صد جا می زند

جام چون خالی شود سر می نهد در پای خم
ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند

اینقدرها شوربختی را اثر می بوده است؟
می شود هشیار هر کس باده با ما می زند

جان مشتاقان نمی سازد به زندان بدن
وحشی ما زود بر دامان صحرا می زند

کشتن ما نیست مطلب از شکست آستین
دامنی بر آتش بیتابی ما می زند

گرچه هر بندم زبار درد کوه آهنی است
باز عشق بدگمانم بند بر پا می زند

مدتی شد خط او فرمان عزل آورده است
همچنان خال لب او مهر بالا می زند

می تواند گل زروی دولت بیدار چید
هر که چون صائب می روشن به شبها می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.