هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از زبان شاعر به دل بیقرار خطاب میشود و از آن میپرسد که چرا با وجود نداشتن آرامش و استقرار، به سوی مقصد اصلی حرکت نمیکند. شاعر با استفاده از استعارهها و تشبیهات مختلف، مانند آفتاب، ماه، گلستان و باغ، به توصیف وضعیت دل میپردازد و از آن میخواهد که از شرایط فعلی خود رهایی یابد و به سوی هدف اصلی حرکت کند. همچنین، شاعر به دل یادآوری میکند که با وجود مشکلات و موانع، همچنان میتواند به سوی خوشبختی و آرامش حرکت کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
دلِ بیقَرار را گو که چو مُسْتَقَر نداری
سویِ مُسْتَقَرِّ اصلی زِچه رو سَفَر نداری؟
به دَمِ خوشِ سَحَرگَه، همه خَلْق زنده گردد
تو چگونه دِلْسِتانی که دَمِ سَحَر نداری؟
تو چگونه گُلْسِتانی که گُلی زِتو نَرویَد؟
تو چگونه باغ و راغی که یکی شَجَر نداری؟
تو دِلا چنان شُدسْتی زِخَرابی و زِمَستی
سُخَنِ پدر نگویی، هَوَسِ پسر نداری
به مِثالِ آفتابی، نَروی مَگَر که تنها
به مِثالِ ماهِ شب رو، حَشَم و حَشَر نداری
تو دَرین سَرا چو مُرغی، چو هَوات آرزو شُد
بِپَری زِ راهِ روزَن، هَله گیرْ دَر نداری
وَاگر گرفته جانی، که نه روزَن است و نی دَر
چو عَرَق زِتَن بُرون رو، که جُزین گُذَر نداری
تو چو جَعْدِ موی داری، چه غَم اَرْ کُلَه بِیُفتد؟
تو چو کوه پای داری، چه غَم اَرْ کَمَر نداری؟
چو فرشتگانِ گَردون، به تو تشنهاند و عاشق
رَسَدَت زِ نازنینی، که سَرِ بَشَر نداری
نَظَرت زِچیست روشن، اگر آن نَظَر ندیدی؟
رُخِ تو زِچیست تابان، اگر آن گُهَر نداری؟
تو بگو مَر آن تُرُش را تُرُشی بِبَر ازین جا
وَرْ ازان شراب خوردی، زِچه رو بَطَر نداری؟
وَگَر از دَرونه مَستیّ و به قاصدی تُرُش رو
بِدو اَنْدَر آب و آتش، که دِگَر خَطَر نداری
بِدَهَد خدا به دریا خَبَری، که رامِ او شو
بِنَهَد خَبَر در آتش، که دَرو اثر نداری
سویِ مُسْتَقَرِّ اصلی زِچه رو سَفَر نداری؟
به دَمِ خوشِ سَحَرگَه، همه خَلْق زنده گردد
تو چگونه دِلْسِتانی که دَمِ سَحَر نداری؟
تو چگونه گُلْسِتانی که گُلی زِتو نَرویَد؟
تو چگونه باغ و راغی که یکی شَجَر نداری؟
تو دِلا چنان شُدسْتی زِخَرابی و زِمَستی
سُخَنِ پدر نگویی، هَوَسِ پسر نداری
به مِثالِ آفتابی، نَروی مَگَر که تنها
به مِثالِ ماهِ شب رو، حَشَم و حَشَر نداری
تو دَرین سَرا چو مُرغی، چو هَوات آرزو شُد
بِپَری زِ راهِ روزَن، هَله گیرْ دَر نداری
وَاگر گرفته جانی، که نه روزَن است و نی دَر
چو عَرَق زِتَن بُرون رو، که جُزین گُذَر نداری
تو چو جَعْدِ موی داری، چه غَم اَرْ کُلَه بِیُفتد؟
تو چو کوه پای داری، چه غَم اَرْ کَمَر نداری؟
چو فرشتگانِ گَردون، به تو تشنهاند و عاشق
رَسَدَت زِ نازنینی، که سَرِ بَشَر نداری
نَظَرت زِچیست روشن، اگر آن نَظَر ندیدی؟
رُخِ تو زِچیست تابان، اگر آن گُهَر نداری؟
تو بگو مَر آن تُرُش را تُرُشی بِبَر ازین جا
وَرْ ازان شراب خوردی، زِچه رو بَطَر نداری؟
وَگَر از دَرونه مَستیّ و به قاصدی تُرُش رو
بِدو اَنْدَر آب و آتش، که دِگَر خَطَر نداری
بِدَهَد خدا به دریا خَبَری، که رامِ او شو
بِنَهَد خَبَر در آتش، که دَرو اثر نداری
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.