هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی بیانگر احساسات عمیق عاشقانه، ناامیدی و امیدواری است. شاعر از روزی سخن میگوید که عشق برتری یابد و دلها از قید و بند رها شوند. او از رنجها و آرزوهایش میگوید و امیدوار است که روزی این عقدهها گشوده شود. تصاویر شعری مانند گلها، سیمرغ، دریا و موجها به کار رفتهاند تا احساسات شاعر را به زیبایی بیان کنند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۱۵
آه ازان روزی که عاشق شکوه را سروا کند
مهر بردارد زلب دیوان محشر وا کند
گل درین گلزار می ریزد زاستغنا به خاک
نامه ما را که از بال کبوتر وا کند؟
می توان زیر فلک آهی به کام دل کشید
بال اگر در بیضه فولاد، جوهر وا کند
بر شکوه دل فلک در غنچه خسبی تنگ بود
آه ازان روزی که این سیمرغ شهپر وا کند
فرد شب را گرچه از مشق گنه کردم سیاه
مد آهی می کشم چون صبح دفتر وا کند
گوهر دل تا بود در قید تن ناسفته است
از صدف بیرون چو آید چشم گوهر وا کند
من گرفتم بحر سر تا پا شود ناخن زموج
نیست ممکن عقده ای از کار گوهر وا کند
کاروان شوق هیهات است از هم بگسلد
موج در هر جنبشی آغوش دیگر وا کند
هر طرف موری کمند جذبه ای چین کرده است
در نیستان چون میان خویش شکر وا کند؟
دستگاه شکوه ما نیست این غمخانه را
دل مگر این بار در صحرای محشر وا کند
زین جهان نگشود کار دل، مگر این عقده را
ناخن ماه نو و دندان اختر وا کند
شد زخط سبز، لعل یار صاحب دستگاه
بال پروازی مگر از اوج، شهپر وا کند
شوق عالم گرد در جایی نمی گیرد قرار
ابر هر دم بال در صحرای دیگر وا کند
حسن عالم سوز را دود سپندی لازم است
چشم هیهات است در بزم تو مجمر وا کند
شکوه دل را به آه سرد صائب می برم
غنچه در پیش نسیم صبح دفتر وا کند
مهر بردارد زلب دیوان محشر وا کند
گل درین گلزار می ریزد زاستغنا به خاک
نامه ما را که از بال کبوتر وا کند؟
می توان زیر فلک آهی به کام دل کشید
بال اگر در بیضه فولاد، جوهر وا کند
بر شکوه دل فلک در غنچه خسبی تنگ بود
آه ازان روزی که این سیمرغ شهپر وا کند
فرد شب را گرچه از مشق گنه کردم سیاه
مد آهی می کشم چون صبح دفتر وا کند
گوهر دل تا بود در قید تن ناسفته است
از صدف بیرون چو آید چشم گوهر وا کند
من گرفتم بحر سر تا پا شود ناخن زموج
نیست ممکن عقده ای از کار گوهر وا کند
کاروان شوق هیهات است از هم بگسلد
موج در هر جنبشی آغوش دیگر وا کند
هر طرف موری کمند جذبه ای چین کرده است
در نیستان چون میان خویش شکر وا کند؟
دستگاه شکوه ما نیست این غمخانه را
دل مگر این بار در صحرای محشر وا کند
زین جهان نگشود کار دل، مگر این عقده را
ناخن ماه نو و دندان اختر وا کند
شد زخط سبز، لعل یار صاحب دستگاه
بال پروازی مگر از اوج، شهپر وا کند
شوق عالم گرد در جایی نمی گیرد قرار
ابر هر دم بال در صحرای دیگر وا کند
حسن عالم سوز را دود سپندی لازم است
چشم هیهات است در بزم تو مجمر وا کند
شکوه دل را به آه سرد صائب می برم
غنچه در پیش نسیم صبح دفتر وا کند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.