۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۵۱

سیرچشمی تنگدستان را توانگر می کند
موم را این بحر گوهر خیز عنبر می کند

داغ دارد سینه ام را بیقراریهای دل
این سپند شوخ خون در چشم مجمر می کند

لعل سیرابش کجا دارد غم لب تشنگان؟
چشمه حیوان کجا یاد سکندر می کند؟

عندلیب از بیقراری سینه می مالد به خار
شبنم بی شرم گل بالین و بستر می کند

می دهد اهل نظر را بر سر خود عشق جای
از حباب این بحر گوهرخیز افسر می کند

تا غبار خط لب لعل ترا در بر کشید
گوهر از گرد یتیمی خاک بر سر می کند

چشم زار ما نخواهد ماند زیر دست و پای
شوق خرمن مور ما را صاحب پر می کند

این چه حسن عالم آشوب است کز هر جلوه ای
صفحه آیینه را صحرای محشر می کند

لامکان سیران خبر دارند از پرواز ما
شعله ما رقص در بیرون مجمر می کند

این جواب آن غزل صائب که می گوید مثال
عالمی را یک نگاه گرم کافر می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.