۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۷۴

از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند
خار از بیطاقتی در چشم بلبل بشکند

نخل ماتم می دهد سامان برای خویشتن
هر که شاخی از گلستان بی تأمل بشکند

نیست از آتش عنانی در بساط نوبهار
آنقدر فرصت که دامن بر میان گل بشکند

دست شوخی چون بر آرد ز آستین آن شاخ گل
بیضه های غنچه را بر فرق بلبل بشکند

این گره کز زلف او افتاد در کار چمن
شانه باد صبا در زلف سنبل بشکند

بر نیاید با دل خودکام، صددریا شراب
این خمار از آب شمشیر تغافل بشکند

قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست
سیل از رفتن نمی ماند اگر پل بشکند

نیست ممکن راه یابد در گلستانش نسیم
گرچنین دل در خم آن زلف و کاکل بشکند

می شود چون تیغ کوه از ابر رحمت آبدار
هر که صائب پا به دامان توکل بشکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.