۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۳۴

روح را در تنگنای جسم کی شادی بود؟
مرغ دام افتاده را شادی در آزادی بود

راحت منزل نگردد سنگ راهش همچو سیل
شوق هر کس را که در راه طلب هادی بود

سالکان را سرمه آه و فغان باشد وصول
تا نپیوندد به دریا سیل فریادی بود

دلربایی حسن را در پرده شرم است بیش
چشم خواباندن به ظاهر شرط صیادی بود

شد به آزادی علم تا رفت در گل پای سرو
یک قدم راه از گرفتاری به آزادی بود

فکر عقبی نیست صائب در دل دنیاپرست
جغد را ویران گواراتر زآبادی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.