۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۳۵

اهل دل را خواب تلخ مرگ بیداری بود
شب زشکر خواب ما را خط بیزاری بود

سنگ راهی نیست چون تعجیل در راه طلب
ریگ دایم در سفر از نرم رفتاری بود

بی شعوران را نسازد بیخبر رطل گران
مست گردیدن زصهبا فرع هشیاری بود

ما عبث در عشق دندان بر جگر می افشریم
بخیه بیکارست زخم تیغ چون کاری بود

در صدف گوهر زسنگینی گردیده است
کف به روی دست دریا از سبکباری بود

می توان پوشید چشم از هر چه می آید به چشم
آنچه نتوان چشم ازان پوشید بیداری بود

سختی ایام را صائب گوارا کن به صبر
چاره این راه ناهموار همواری بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.