۱۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۵۷

هر که پیوندد به اهل دل، به جان بینا شود
هر چه رزق طوطی از شکر شود گویا شود

حسن بالادست را مشاطه ای چون عشق نیست
سرو از آغوش تنگ قمریان رعنا شود

حلقه بر در کوفتن چون مار دلرا می گزد
بسته بهتر آن دری کز سخت رویی وا شود

می فشاند آستین بی نیازی بر جهان
دست هر کس آشنا با دامن شبها شود

ازنظر بازی نمی گردند اهل دل ملول
سیر کی چشم حباب از دیدن دریا شود؟

لازم حسن است بیباکی به هر صورت که هست
بیستون بر نقش شیرین بستر خارا شود

چون رگ سنگ از کشاکش بازماند موجه اش
صبر من گر لنگر بیتابی دریا شود

دست خود صائب کسی کز چرک دنیا پاک شست
بر فلک همکاسه خورشید چون عیسی شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.