۴۵۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۶۰

عشق راهی نیست کان را منزلی پیدا شود
این نه دریایی است کاو را ساحلی پیدا شود

سالها باید چو مجنون پای در دامن کشید
تا زدامان بیابان محملی پیدا شود

وحشت تنهایی از همصحبت بد خوشترست
سر به صحرا می نهم چون عاقلی پیدا شود

می توانم سالها با دام و دد محشوربود
می خورم بر یکدیگر چون جاهلی پیدا شود

نعل وارون و کلید فتح از یک آهن است
تن به طوفان می دهم تا ساحلی پیدا شود

گر کند غربال صد ره دور گردون خاک را
نیست مسکن همچو من بی حاصلی پیدا شود

رتبه گفتار ما و طوطی شیرین زبان
می شود معلوم اگر روشندلی پیدا شود

تخم در هر شوره زاری ریختن بی حاصل است
صبر دارم تا زمین قابلی پیدا شود

هیچ قفلی نیست نگشاید به آه آتشین
دامن دل گیر هر جا مشکلی پیدا شود

گوهر خود را مزن صائب به سنگ ناقصان
باش تا جوهرشناس کاملی پیدا شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.