۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۶۱

کی دل غمگین به زور آه و افغان وا شود؟
از گشاد تیر هیهات است پیکان وا شود

ریزش پوشیده می خواهد گدای بی سؤال
عاشقان را دل ز شکرخند پنهان وا شود

از هلال عید دارد دل عبث چشم گشاد
کی گره با ناخن شیر از نیستان وا شود؟

تیره روزانند باغ دلگشای یکدگر
دل چو پیوندد به آن زلف پریشان وا شود

چرخ از بیم فضولی روترش دارد مدام
میزبان سفله کی بر روی مهمان وا شود؟

مانده ای ز آلوده دامانی تو در زندان جسم
ور نه از دیوار در بر ماه کنعان وا شود

کارهای بسته را درمان به جز تسلیم نیست
دیده پوشیده چون گردید حیران وا شود

در دل سنگین، علایق می دواند ریشه سخت
از سلیمانی کجا زنار آسان وا شود؟

بیغمان را نیست ره در خلوت ارباب حال
غنچه خسبان را کجا دل از گلستان وا شود؟

گر چه نگشاید گره از رشته های پر گره
دایم از باران گره از کار مستان وا شود

بحر گوهردار را صائب بود تلخی بجا
چین مناسب نیست از ابروی دربان وا شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.