هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند عشق، تقدیر، رضایت، صبر و تحول درونی میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند وصال، تیرهبختی، کیمیای عشق، تسلیم، و رضایت سخن میگوید و با استفاده از تصاویر شاعرانه مانند سد سکندر، کبوتر، کبریت احمر، و سمندر، مفاهیم عمیق را بیان میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و استعارههای بهکار رفته ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۹۴
بعد عمری گر وصال او میسر می شود
شرم پیش چشم من سد سکندر می شود
تیره بختی کار خود را می کند هرجا که هست
نامه من پرده چشم کبوتر می شود
کیمیای عشق هرکس را که سازد بی نیاز
هر سر مو بر تنش کبریت احمر می شود
نیست غیر از نقش جانان عشق را مشغولیی
بیستون از کوهکن آخر مصور می شود
از رخش چون دانه یاقوت رنگین شد عرق
چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می شود
نیست حسن و عشق را از هم جدایی جز به نام
شعله چون پرواز کرد از خود سمندر می شود
هر که شد تسلیم، از تیغ حوادث برد جان
خون چو می میرد خلاص از زخم نشتر می شود
از تو تا خورشید تابان نیست ره چندان دراز
ذره ای با چشم خواب آلود رهبر می شود
گر میسر می شود آرام در کام نهنگ
زیر گردون خواب راحت هم میسر می شود
خاکساران می برند از گردش افلاک فیض
هر چه دارد شیشه صرف جام و ساغر می شود
صحبت پاکیزه رویان نوبهار دولت است
جامه باد صبا از گل معطر می شود
نیست آسان حرف را سنجیده در دل ساختن
سنگ می گردد صدف تا قطره گوهر می شود
مهر سازد کینه را افتاد چون دل ساده لوح
زنگ بر آیینه رخسار، جوهر می شود
خاطر ما از نسیم لطف بر هم می خورد
بر چراغ ما نگاه گرم صرصر می شود
نشکند صفرای حرص از نعمت روی زمین
هر که قانع (شد) به دل خوردن، توانگر می شود؟
ناتوانیهای ما صائب دلیل وحشت است
صید چون افتاد وحشی زود لاغر می شود
شرم پیش چشم من سد سکندر می شود
تیره بختی کار خود را می کند هرجا که هست
نامه من پرده چشم کبوتر می شود
کیمیای عشق هرکس را که سازد بی نیاز
هر سر مو بر تنش کبریت احمر می شود
نیست غیر از نقش جانان عشق را مشغولیی
بیستون از کوهکن آخر مصور می شود
از رخش چون دانه یاقوت رنگین شد عرق
چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می شود
نیست حسن و عشق را از هم جدایی جز به نام
شعله چون پرواز کرد از خود سمندر می شود
هر که شد تسلیم، از تیغ حوادث برد جان
خون چو می میرد خلاص از زخم نشتر می شود
از تو تا خورشید تابان نیست ره چندان دراز
ذره ای با چشم خواب آلود رهبر می شود
گر میسر می شود آرام در کام نهنگ
زیر گردون خواب راحت هم میسر می شود
خاکساران می برند از گردش افلاک فیض
هر چه دارد شیشه صرف جام و ساغر می شود
صحبت پاکیزه رویان نوبهار دولت است
جامه باد صبا از گل معطر می شود
نیست آسان حرف را سنجیده در دل ساختن
سنگ می گردد صدف تا قطره گوهر می شود
مهر سازد کینه را افتاد چون دل ساده لوح
زنگ بر آیینه رخسار، جوهر می شود
خاطر ما از نسیم لطف بر هم می خورد
بر چراغ ما نگاه گرم صرصر می شود
نشکند صفرای حرص از نعمت روی زمین
هر که قانع (شد) به دل خوردن، توانگر می شود؟
ناتوانیهای ما صائب دلیل وحشت است
صید چون افتاد وحشی زود لاغر می شود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.